مردی به ازای شرف
به تُردی ساقه انجیر
صخرهای زیر آب
صلابت آرام مستتر
خشونت در بازوانش به استراحت مینشست
تا راستتر بایستددستهای نوازشش
گربهها را پلنگی میآموخت
با چشمانی صبور و سمور
تندیس عمل و املو چون تندیس، آرام
بیادعا چون باران؛
به سادگی آب
از ناودان هر دل، جاری.....
بر برج بیداری،
شاهین
با پرواز و نگاه کبوتران
لبان بستهو بازوان گشاده،
در هودج عشقی سرخ
از حریر خون گذشت
۶۰/۴/۱ علی موسوی گرمارودی